نی ریز نامه
عدد 6174 را در نظر بگیرید و ارقام آن را چنان جابه جا کنید که بزرگترین عدد ممکن از آنها ساخته شود، یعنی آنها را به ترتیب نزولی قرار دهید. همچنین ارقام این عدد را طوری جابه جا کنید که کوچکترین عدد ممکن از آنها تشکیل شود و عدد اخیر را از عدد اول کم کنید خواهیم داشت: 6174 = 1467 - 7641 که همان عدد اول است.حال همین روش را برای عددی مثل 4959 اجرا می کنیم داریم :
5355 = 4599 - 9954
و همین طور برای 5355 داریم :
1998 = 3555 - 5553
و همین طور برای 1998 داریم :
8082 = 1899 - 9981
8532 = 0288 - 8820
6174 = 2358 - 8532
واقعیت این است که با هر عدد چهار رقمی این کار را شروع کنیم به شرط اینکه ارقام همگی یکسان نباشند، این روش عدد 6174 را در حداکثر 7 مرحله بدست خواهد داد.
کعبه را بنه زاهد دیر را زیارت کن
چشم مست او بنگر عالمی بغارت کن
گرهلاک ما خواهی ای صنم اشارت کن
خانه دل ما را از کرم عمارت کن
پیش از آن که این خانه رو نهد به ویرانی
عاشقان کویش را جز ولا نمی شاید
جز بدرد هجرانش مبتلا نمی شاید
بعد هر نعم جانا حرف لا نمی شاید
ماسیه گلیمان را جز بلا نمی شاید
برتن بهایی ریز هر بلا که بتوانی
شیخ بهایی
ما در ره عشق تو اسیران بلائیم
کس نیست چنین عاشق بیچاره که مائیم
برما نظری کن که درین شهر غریبیم
برما کرمی کن که دراین شهر گدائیم
زهدی نه،که در کنج خرابات ،نشینیم
وجدی نه ، که بر گرد خرابات برآئیم
حلاج وشانیم، که از دار نترسیم
مجنون صفتانیم ،که در عشق خدائیم
ترسیدن ما چون که هم از بیم بلا بود
اکنون زچه تر سیم ؟ که در عین بلائیم
مارا به تو سری است که کس محرم آن نیست
گرسر برود، سرتو باکس نگشائیم
ما را نه غم دوزخ ونه حرص بهشت است
بردار زرخ پرده که مشتاق لقائیم
مولانا جلال الدین مولوی
ای وای اگر حدیث گنه روبرو رود
تاچند عمر در هوس وآرزو رود
ای کاش این نفس که برآمد فرو رود
مهمان سراست خانه دنیا که اندرو
یک روز این بیاید و یک روز آن رود
برکام دل به گردش ایام دل مبند
کاین چرخ کج مدار نه بر آرزو رود
آن کس که سر به جیب قناعت فرو نبرد
بگذار تا به چاه مذلت فرو رود
از بهر دفع غم به کسی گر بری پناه
هم غم به جای ماند و هم آبرو رو
آن آبروی چو جوی بود رنج وغصه سنگ
سنگش به جای ماند و آبش ز جو رود
ای گل به دست مال هوس پیشگان مرو
مگذار تا ز دست تو این رنگ و بو رود
کردیم هر گناهی واز کرده غافلیم
ای وای اگر حدیث گنه رو به رو رود
امروز رو نکرد به درگاه حق« سنا»
فردا به سوی درگه او با چه رو رود
استاد جلال الدین همایی «سنا»
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سروسامانی من گوش کنید
ماجرای من وحیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟
سوختم ،این راز نهمفتن تا کی ؟
روزگاری من ودل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
عقل ودین باخته دیوانه رویی بودیم
بسته سلسله ،سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من ودل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت
سنبل پرشکنش هیچ خریدار نداشت
اول آنکس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی ورعنایی او
داد رسوائی من شهرت زیبایی او
بس که دادم همه جا شرح دلا رایی او
شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او
حالیا عاشق سر گشته فراوان دارد
کی سر وبرگ من بی سرو سامان دارد
چون چنین است پی کار دگر باشم به
چند روزی پی دلدار دگر باشم به
عندلیب گل رخسار دگر باشم به
مرغ خوش نغمه گلزار دگر باشم به
نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش
سازم از تازه جوانان چمن ممتازش
آن بر جانم ازاو دم به دم آزاری هست
میتوان یافت که بر دل زمنش باری هست
از من وبنده گی من اگرش عاری هست
بفروشید به هر جا که خریداری هست
به وفاداری من نیست درین شهر کسی
بنده همچو مرا هست خریدار بسی
گرچه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت
با دل پر گله از نا خوشی خوی تو رفت
وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت
شد دل آزرده وآزرده دل از کوی تو رفت
حاش لله که وفای تو فراموش کنم
سخن مصلحت آمیز کسان گوش کنم
مولانا وحشی بافق
پیش صاحبنظران ملک سلیمان باد است
بلکه آن است سلیمان که ز ملک آزاد است
آن که گویند که بر باد نهاد است جهان
مشنو ای خواجه که تا در نگری بر باد است
دل در این پیرزن عشوه گر دهر مبند
کاین عروسی ست که در عقد بسی داماد است
یاد آر این سخن من که پس از من گوئی
یاد باد آن که مرا این سخن از وی یاد است
خاک بغداد به خون خلفا می گرید
ورنه این شط روان چیست که در بغداد است
گرپر از لاله سیراب بود دامن کوه
مرو از راه ،که آن خون دل فرهاد است
خیمه انس مزن بر در این کهنه رباط
که اساسش همه بی موقع و بی بنیاد است
حاصلی نیست ،به جز غم جهان خواجو را
شادی جان کسی از دو جهان آزاد است
خواجوی کرمانی
طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ |