عقل شاه
پادشاهی در راه شکار دیوانه ای را دید که کودکان او را اذیت می کردند.شاه او را احضار کرد وهمراه خود برد.در بین راه شاه از دیوانه چند سوال کرد. او به تمام سوالات شاه پاسخ های صحیح عاقلانه داد.شاه تعجب کرد وگفت:چرا رفتارت با من مثل بقیه ی مردم نیست.؟
دیوانه جواب داد:قربان،بخاطر اینکه عقل شما کم و زورت زیادتر از من است. می ترسم غضبناک شوی و دستور کشتن من را بدهی.از این جهت نا چارم با تو مدارا کنم .
شاه خندید و او را رها کرد.
از کشکول طبسی