نی ریز نامه
کریم کیه؟
روزی کریم خان زند در قصر خود نشسته بود وقلیان می کشید،ناگهان مرد کارگری را دید که با دستش به او اشاره هایی می کرد،کارگر یک اشاره به آسمان،یک اشاره به کریم خان ،و اشاره ای به خودش می کرد.
کریم خان مرد را به حضور طلبید واز او دلیل کارش را سوال کرد.کارگر که نامش کریم بودگفت: چون از کار خسته شده ام، گفتم : خدایا تو کریمی،این هم کریم است،من هم کریمم،تو که خدایی و وضعیتت معلوم است،این هم کریم است که در قصر نشسته وقلیان می کشد، من هم کریم هستم که باید برای سیر کردن شکم زن وفرزند این گونه زحمت بکشم وعرق بریزم.
کریم خان گفت : تو قلیان می کشی؟ گفت :بله،کریم خان قلیان را به او بخشید و گفت: مبادا ارزان بفروشی.
کارگر قلیان را برداشت واز قصر خارج شد.کریم خان یک نفر را فرستاد تا قلیان را از آن مرد خریداری کند.فرستاده ی خان پول گزافی به کارگر داد و قلیان را برای کریم خان خرید. پس از چند روز کریم خان از آن کارگر پرسید ،که حالا بگو کریم کیست؟
کار گر چون همان قلیان را در دست شاه دید،گفت:قربان ،نه تو کریمی ونه من،کریم اوست که من را به سرو سامان رساند وترا به قلیانت،خودش هم هیچ فرقی نکرده ونخواهد کرد.
ساقی می عارفانه ات کو؟
جان داروی جاودانه ات کو؟
گیرم که نی ام سزای احسان
بخشایش بی بهانه ات کو؟
شب رابه امید صبح کردیم
صبح است می شبانه ات کو؟
افسرده ی قیل وقال عقلیم
نالیدن عاشقانه ات کو؟
تا چند زبون چرخ باشم
بی آتش دل زبانه ات کو؟
بی برگی ما جوانه کرده ست
ای مرغ قفس ترانه ات کو؟
تاراج گر خزان به گل زد
خار وخس آشیانه ات کو؟
تا چند حزین به دشت گردی؟
ای خانه خراب،خانه ات کو؟
شعر از حزین لاهیجی
گاهی به نگاهی دل ما شاد نکردی
حیف از تو که ویرانه ای آباد نکردی
صد بار ز گلزار ،خزان آمد و گل رفت
وین مرغ اسیراز قفس آزاد نکردی
ای خسرو شیرین دهنان این نه وفا بود
یک ره گذری جانب فرهاد نکردی
بسیار مبال ای شجر وادی ایمن
یک جلوه چو آن حسن خداداد نکردی
باید زتو آموخت حزین رشک محبت
لبریز فغان بودی و فریاد نکردی
شعراز حزین لاهیجی
گاهی به نگاهی دل ما شاد نکردی
حیف از تو که ویرانه ای آباد نکردی
صد بار ز گلزار ،خزان آمد و گل رفت
وین مرغ اسیراز قفس آزاد نکردی
ای خسرو شیرین دهنان این نه وفا بود
یک ره گذری جانب فرهاد نکردی
بسیار مبال ای شجر وادی ایمن
یک جلوه چو آن حسن خداداد نکردی
باید زتو آموخت حزین رشک محبت
لبریز فغان بودی و فریاد نکردی
شعراز حزین لاهیجی
از یاد رفته
ای وای بر اسیری،کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد،صیاد رفته باشد
آه از دمی که تنها،با داغ او چو لاله
درخون نشسته باشم ،چون باد رفته باشد
آواز تیشه امشب ، از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین ،فرهاد رفته باشد
خونش به تیغ حسرت،یارب حلال بادا
صیدی که از کمندت ،آزاد رفته باشد
از آه درد ناکی ،سازم خبر دلت را
وقتی که کوه صبرم،بر باد رفته باشد
رحم از بر اسیری،کز گرد دام زلفت
با صد امید واری ،نا شاد رفته باشد
شادم که از رقیبان،دامن کشان گذشتی
گو مشت خاک ماهم بر باد رفته باشد
پر شور از حزین است ،امروز کوه صحرا
مجنون گذشته باشد،فرهاد رفته باشد
شعر از حزین لاهیجی
یاد وخاطره ی دومین سالگرد پرواز ملکوتی،
دوست بی همتا وعزیز از دست رفته
«علی الله پور» را گرامی میداریم
وبرای آن عزیز سفر کرده رحمت ومغفرت، و برای خانواده داغدار این عزیز صبر و اجر از خداوند منان خواستاریم.
رفتی ولی کجا که به دل جا گرفته ای
دل جای توست گرچه دل از ما گرفته ای
ترسم به عهد خویش نپایی و بشکنی
آن دل که از منش به تمنا گرفته ای
بگذار تا ببینمش اکنون که میرود
ای اشک از چه راه تماشا گرفته ای
طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ |