دررهگذر باد چراغی که تراست
ترسم که بمیرد از فراغی که تراست
بوی جگر سوخته عالم بگرفت
گر نشنیدی زهی دماغی که تراست.
رودکی
جز حادثه هرگز طلبم کس نکند
یک پرسش گرم جز تبم کس نکند
ور جان به لب آیدم ،بجز مردم چشم
یک قطره ی آب بر لبم کس نکند.
رودکی
بر عشق توام نه صبر پیداست نه دل
بی روی توام نه عقل برجاست نه دل
این غم که مراست کوه قافست نه غم
این دل که تراست سنگ خاراست نه دل
رودکی