ما در ره عشق تو اسیران بلائیم
کس نیست چنین عاشق بیچاره که مائیم
برما نظری کن که درین شهر غریبیم
برما کرمی کن که دراین شهر گدائیم
زهدی نه،که در کنج خرابات ،نشینیم
وجدی نه ، که بر گرد خرابات برآئیم
حلاج وشانیم، که از دار نترسیم
مجنون صفتانیم ،که در عشق خدائیم
ترسیدن ما چون که هم از بیم بلا بود
اکنون زچه تر سیم ؟ که در عین بلائیم
مارا به تو سری است که کس محرم آن نیست
گرسر برود، سرتو باکس نگشائیم
ما را نه غم دوزخ ونه حرص بهشت است
بردار زرخ پرده که مشتاق لقائیم
مولانا جلال الدین مولوی
