نی ریز نامه
یک جو غم ایام نداریم و خوشیم
گه چاشت،گهی شام نداریم و خوشیم
چون پخته به ما می رسد از عالم غیب
از کس طمع خام نداریم و خوشیم
مریض عشق اگر صد بود،علاج یکیست
مرض یکی وطبیعت یکی، مزاج یکیست
تمام،طالب وصلیم و وصل می طلبیم
اگر یکیم واگر صد،که احتیاج یکیست
بجز فسادمجو،وحشی از طبیعت دهر
که وضع عنصروتالیف و امتزاج یکیست
شد وقت آن دیگر که من،ترک شکیبایی کنم
ناموس را یک سو نهم،بنیاد رسوایی کنم
چندان بکوشم در وفا ،کز من نیوشد راز خود
هم محرم مجلس شوم ،هم باده پیمانی کنم
گفت شاگردش که ای اوستا «علم»
در زمان شاه عباس کبیر بود خیاطی نه مثل ما فقیر
ساکن اندر کوچة ملا قلی نام او اوستا نصیر بامبولی
بسکه اندر کار،چابک دست بود پیش چشم، از هر متاعی می ربود
اطلس وخارا و ماهوت فرنگ مخمل گل دار وشال رنگ رنگ
هرچه می دادند از شاه وگدا می ربودی زیر قیچی بی صدا
نه فقط می زد زماهوت وبرک بلکه نگذشتی زکرباس و قدک
گر کسی ده متر اطلس می خرید او سه مترش رانمودی ناپدید
گر قبا،مال وزیر وشاه بود آن قبا، یا تنگ یا کوتاه بود
او قسم می خورد پیش مشتری که نمی دزدم ازاین رخت زری
باز می دزدید مال هر که بود چونکه برآن کار عادت کرده بود
الغرض سی سال بی ترس و هراس کرد ضایع خلق را،رخت و لباس
یک شبی خوابید با ریش سفید یک سیاهی رامیان خواب دید
دید اندر خواب روز محشراست هر طرف هنگامه وشورو شر است
آتش دوزخ شراره می کشد مرد وزن را در مغاره می کشد
دید ناگه در میان گیرو دار مالک دوزخ شد آنجا، آشکار
یک علم از آتش اندر دست داشت آمد و بر شانة « اوستا » گذاشت
بود در آن بیرق آتش فشان وصله های رنگ رنگ با نشان
بیرق سنگین وسوزان نصف شب جان اوستا را فکند اندر تعب
جست از جا و شبانه تو به کرد تب گرفت و لرز کرد و توبه کرد
کردجاری از دو چشمان آب را گفت با شاگرد خوب این خواب را
اشک ریزان گفت :ای شاگرد من چون تو هستی روز و شب برگرد من
از برای رخت، مال هر که هست چون بگیرم در دکان قیچی بدست
دفعتا کن از علم یاد آوری لیک یک طوری ،نفهمد مشتری
الغرض یک سال ازترس عذاب ترک دزدی کرد آن عالی جناب
تا که روزی پیش آورد مشتری ترمه ای خوش رنگ ازجنس زری
محرمانه گفت با وی نفس دزد این عجب شالیست ، ای اوستا بدزد
خواست تا آن شال را گیرد قلم گفت شاگردش که ای اوستا «علم»
محرمانه گفت باوی اوستا بارک ا... خوب آوردی به یاد
لیک اندر آن علم این رنگ نیست بهر این وصله خدا را جنگ نیست
زین جهت «اوستا علم » شد نام او بود دزدی کار صبح وشام او
ای خدا «اوستا علم »ها راببین چون پراکندند،بر روی زمین
شهرهای ما گشته پراز «اوستا علم » گوئی از مردم شده رفع قلم
روز وشب مال با جان می زنند پول را با کیف و انبان می زنند
ما همه چون او،او بد نام شد بینوا رسوای خاص و عام شد
« نسیم شمال»
پیامبر گرامی اسلام "صل الله وعلیه وآله وسلم"
دریایی است از رحمت ،مهربانی وپاکی.
که با اهانت گروهی بی مقدار وفرومایه
گردی بر ساحت مقدسشننشیند.
این خواست خداست که دشمنان خدا
چنین حماقت های را انجامدهند و
جهان اسلام را برعلیه خود متحد کنند،
و با دست خود گورخودرا بکنند.
"اللهم صل علی محمد وآل محمد"
"اللهم صل علی محمد وآل محمد"
"اللهم صل علی محمد وآل محمد"
کی شود دریا به پوز سگ نجس کی شود خورشید از پف منطمس
آن خداوندان که ره طی کرده اند گوش بر بانگ سگان کی کرده اند
مه فشاند نور وسگ عوعو کند هر کسی بر طینت خود می تند
طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ |