الهی زندان با یاد تو رضوان است ورضوان بی یاد تو زندان
الهی زاهد از تو حور می خواهد قصورش بین
زدر گاهت به جنت می گریزد این شعورش بین
در جهان ای دل مشو مرهون احسان کسی تانباشی رایگان عمری گروگان کسی
عزت خود رامکن بیهوده صرف احتیاج آبروی خود مبر با سجده فرمان کسی
گر لب پر خنده داری شادمان باشی ولی طعنه بی جا مزن برجسم عریان کسی
تیغ بران گر به دستت داد چرخ روزگار هر چه می خواهی ببر اما مبر نان کسی
گدا چرانزند لاف سلطنت امروز که خیمه سایه ابر است وبزمگه لب کشت
برو این دام برمرغ دگر نه که عنقا را بلنداست آشیانه
نی از تو حیات جاودان می خواهم نی از تو تنعم جهان می خواهم
این بنده چه داند که چه می باید خواست هر چیز رضای توست آن می خواهم
آبی که آبروببرد در گلو مریز از تشنگی بمیرومریز آبروی خویش
تا در خانه بی منت دوزخ باز است دست رغبت به در باغ جنان نگذاریم