کیش مهر
همی گویم وگفته ام بارها
بود کیش من مهر دلدارها
پرستش به مستی است در کیش مهر
برون اند زین جرگه هشیارها
به شادی وآسایش و خواب وخور
ندارند کاری دل افگارها
به جز اشک چشم وبه جز داغ دل
نباشد به دست گرفتارها
کشیدند در کوی دلدادگان
میان دل وکام دیوارها
چه فرهادها مرده در کوه ها
چه حلاج ها رفته بر دارها
چه دارد جهان جز دل ومهر یار
مگر توده هایی ز پندارها
ولی رادمردان و وارستگان
نبازند هر گز به مردارها
مهین مهر ورزان که آزاده اند
بریزند از دام جان تارها
به خون خود آغشته ورفته اند
چه گل های رنگین به جو بارها
بهاران که شاباش ریزد سپهر
به دامان گلشن ز رگبارها
کشد رخت سبزه به هامون ودشت
زند بارگه گل به گلزارها
نگارش دهد گلبن جویبار
در آئینه آبی ،رخسارها
رود شاخ گل دربر نیلفر
برقصد به صد ناز گل نارها
درد پرده غنچه را باد بام
هزارآورد نغز گفتارها
به آوای نای و به آهنگ چنگ
خروشد زسرو وسمن ،تارها
به یادخم ابروی گل رخان
بکش جام در بزم می خوارها
گره را ز راز جهان باز کن
که آسان کند باده دشوارها
جز افسون افسانه نبود جهان
که بستند چشم خشایارها
به اندوه آینده خود را مباز
که آینده خوابی است چون پارها
پیاپی بکش جام وسرگرم باش
بهل گر بگیرندبیکار ها
«علامه سید محمد حسین طبا طبایی »